خبر دادن ني ني دار شدن به مادرجون و مامان جون
بابايي دوست داشت زودي به همه خبر بده كه بچه دار شديم، اما من مي گفتم بذار مطمئن بشيم كه ني ني سالمه يا نه. بعد خبر بديم. خلاصه بابايي ديگه خبر خوشحالي را به مادرجون داد و خبر داد كه ني ني دار شديم. آخر اين هفته بود كه فكر كنم به مامان جون با جعبه كادو و عروسكه خبر داديم. تاريخ دقيقش در فيلم گفته شده. اما عجب فيلمي شد. مامان جون همش وقتي فهميد منو ول نمي كرد و هي بوس مي كرد و بابا جلال وقتي اين صحنه را مي ديد اشك تو چشاش جمع شده بود و هي پاكش مي كرد. منم گريه ام گرفته بود از ابراز احساسات مامان جون. مامان جون را زوري آورده بوديمش تهران.آخه دلم يه ذره شده بود واسه مامانم. ديگه وقتي اومد كلي خوشحال شديم. ...